خاطرات دختر گلم پانیذا

خاطرات دوران بارداری

به نام خدایی که هرچه دارم از اوست سلام دختر گلم پانیذا نمیدونم الان چند سالته که داری این خاطرات رو میخونی،فکر کنم الان دیگه واسه خودت خانمی شدی وصدرصد منم به داشتن دختری مثل تو افتخار میکنم عزیز دلم میخوام خاطرات دوران بارداریمو واست بگم،واست میگم وقتی تو شکم مامان بودی چقدر اذیتم کردی،عزیز دلم روز دوشنبه۹۰/۱۱/۲۴ خیلی بد حال بودم همش احساس خستگی وتهوع داشتم فکرشو نمیکردم که حامله باشم تست حاملگی انجام دادم خونه مادر جون بودم خاله صدوره هم اونجا بودوقتی جواب تست مثبت شد تعجب کردم وخیلی خوشحال شدم آخه توقع نداشتم به این زودیا مامان بشم ولی از یه طرف خوشحال شدم که یه نی نی توشکمم دارم وقتی مادر جون وخاله صدوره فهمیدن خوشحال شدن ومادر جو...
6 آذر 1393
1